کلید را در در چرخاندم. عصر روز دوشنبه یازدهم ماه جولای حدود ساعت هفت، بعد از ۲۳ ساعت در اتوبوس از گرد همائی بزرگ ایرانیان و هوادران مقاومت برای آزادی به خانه رسیدم. کوله پشتی ام را روی زمین انداختم. هنوز همه اتوبوس هائی که با هم به را ه افتادیم نرسیده بودند. در یکی از اتوبوس ها جوانی به بیماری صرع مبتلا بوده که در بلژیک او را به بیمارستان می رسانند. هنوز آنها نرسیده بودند.
به کوله پشتی ام نگاهی می اندازم. این کوله سال ها با من بوده است. اصلا برای همین کوله را خریده بودم و حالا بعد گذشت سال ها بندهایش پوسیده شده و من با چسب های کلفت نقره ای رنگ روی بندها را پوشانده ام.