میانه بازها....
روزنامهٔ حکومتی اعتماد در تاریخ ۸خرداد ۱۴۰۲ یادداشتی از حمیدرضا جلاییپور، [جامعهشناس اصلاحاتی و فرماندار نقده در زمان اعدام ۵۷تن از جوانان کرد] به انتشار رسانده است. در این نوشته تلاش شده که با طرح تز «چهار گفتار ناتوان»، نوعی بنبست در وضعیت سیاسی ایران به تصویر کشیده شود:
«کشور ایران مدتهاست با انواع بحرانهای معیشتی، زیستمحیطی، آسیبهای اجتماعی و بینالمللی روبهرو است. ولی برای درمان و عبور از این بحرانها نه حکومت و نه جامعه توان عبور را نداشته است. بدین معنا که دولت نتوانسته از طریق انتخابات سالم و تغییر سیاستها و سمتها امید تغییر و بهبود را در مردم ایجاد کند و از طرف دیگر مردم هم نتوانستهاند از طریق اعتراضات جمعی که انجام میدهند (که آخرین آن خیزش اعتراضی مهسا در پاییز ۱۴۰۱ بود) تغییر سیاستهای غلط راهبردی را به حکومت بقبولانند. گویی کشور در موقعیت بنبست و دستوپا زدن در بحرانها (همراه با رنج مردم) به سر میبرد».
طبق قانون ۲۰/۸۰ نگارندهٔ مطلب گاه لنگ و لگدهایی به حکومت میاندازد ولی بیش و پیش از آنکه حکومت را هدف قرار دهد، بهدنبال آن است که «ناتوانی گفتارهای برونرفت» از این اوضاع را به مخاطب حقنه کند و از نوعی میانهبازی نام ببرد که گویا برخاسته از قشر معقول و فرهیختهٔ جامعه در شرایط کنونی است.
این مطلب، صحنهٔ سیاسی ایران «چهار گفتار و نیرو» قائل است:
۱ـ دولت یکدست با هژمونی خامنهای ـ رئیسی که بهدنبال «خالصسازی» قدرت است.
۲ـ اصلاحاتیهای ناکام از ماندن در شاکلهٔ قدرت
۳ـ گذاریون؛ کسانی که بهزعم نگارندهٔ مطلب در پی آن هستند که با رفراندوم، مجلس مؤسسان تشکیل دهند و قانون اساسی حکومت جدید بنویسند.
۴ـ سرنگونی طلبان
خلط جبهه خلق و ضدخلق
این نوع تقسیمبندی قبل از هر چیز مخدوش کنندهٔ جبههبندی سرخ و عبورناپذیر بین خلق و ضدخلق است. از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ به بعد، دو طیف یا دستهبندی سیاسی بیشتر در ایران وجود نداشته است:۱ـ جبهه ضدخلق یعنی نظام ولایت فقیه با تمام باندها و گروهبندیهای آن اعم از بهاصطلاح اصولگرا و اصلاحطلب (طیفهایی که به اصلاح و رتوش همین ساختار و بزک و دوزک آن باور دارند و بهدلیل سیاست انقباض خامنهای و یکدست سازی قدرت به حاشیه رانده شدهاند). زائدههای نظام سلطنتی پیشین و ساواک آریامهری نیز در این جبهه قرار میگیرند.
۲ـ جبهه خلق تمام مردم ایران بهجز شاه و شیخ و وابستگان به آنها
نظریهپرداز اصلاحاتی حکومتی عامدانه این جبههها را خلط میکند تا دریای خون فرو ریخته در بین فاشیسم دینی و مردم ایران را کتمان نماید. او علاوه بر آن با لفظ کلی «سرنگونیطلبان» مقاومت ایران را در کنار بچهٔ شاه و شاهپرستان قرار میدهد و نتیجه میگیرد که سرنگونیطلبان بهدنبال سرنگونی حکومت با حمایت «راست افراطی» هستند. او برای شیطانسازی از راهبرد انقلابی مینویسد:
«در این گفتار نگرانی برای ریخته شدن جان جوانان معترض نیست؛ نگرانی برای ورود ایران به دوره بیدولتی و به خطر افتادن تمامیت ارضی ایران نیست. سرنگونیطلبان همچنین نگران این نیستند که اقشار متنوع مردم با هم درگیر شوند و ناامنی سیستماتیک در ایران اتفاق بیفتد» (همان منبع).
یعنی آی مردم! اگر خون جوانان در کف خیابانها ریخته میشود مقصر آن حکومت نیست، نیروهای برانداز هستند؛ آنها که مرگ خامنهای را در قیام سراسری خروشیدند. برچسبهایی مانند «تجزیهطلبی» و «سوریه یا لیبی و لبنان شدن ایران» نیز در کنه این جملات به چشم میخورد. برآمد آن ترساندن جامعه از هر نوع انقلاب و براندازی است.
بخش میانی، عاقل و میانهرو!
آنچه جلاییپور میخواهد بهعنوان «بخش میانی، عاقل و میانهرو!» جا بیندازد، کسانی هستند که کارشان تماشاگری و رصد اوضاع از پشت شیشهها و پردههای کرکرهای است؛ در حالی که در خیابان، گزمههای خامنهای جوانان را به خاک و خون میکشند! این در حالی است که او اذعان میکند که آنچه این حکومت میکارد فقط «شورش» درو خواهد کرد:
«فعلاً نشانهای برای تغییر وضعیت نیست و چشمانداز آینده نگرانکننده است، زیرا ممکن است اوضاع بد معیشتی فعلی بحرانیتر شود، خیزشهای اعتراضی مدنی به شورشی تبدیل شود، غرب به بهانه هستهیی و اوکراین بر تحریمهای ایران بیفزاید. در چنین وضعیت بدی یک عامل مثبت داریم که برای عبور ایران از وضعیت بحرانی کشور باید قدر آن را بدانیم و آنهم وسیع شدن بخش میانی، عاقل و میانهرو جامعه است».
این نیروی «عاقل و محتاط!» را بهتر بشناسیم. در همین یادداشت در مورد آنها نوشته شده است:
«این نیروی عاقل و محتاط در درون حکومت، در درون سپاهیان، اصولگرایان، اعتدالیون، اصلاحطلبان، تحولطلبان، مستقلین و جمهوریخواهان وجود دارد. در اعتراضات پاییز ۱۴۰۱ هم شاهد بودیم که هفتاد درصد جمعیت در موقعیت خاکستری قرار داشتند و میانهروی پیشه کردند و نه از سیاستهای بلوک قدرت حمایت کردند و نه اعتمادی به ائتلافهای سرنگونیطلبان داشتند».
تخطئه انقلابی دیگر
روشنفکران یا بهاصطلاح روشنفکران اصلاحاتی حکومت هر چند بخواهند پشت الفاظ پنهان شوند در نهایت هدف آنان تخطئه انقلاب و باور انقلابیگری است. این شیوهٔ جدید سوخترسانی به نظام ولایت فقیه است. بههمین دلیل میتوانند با فراغبال چنین نوشتههایی را در رسانههای رسمی حکومتی منتشر سازند و بیمی از دستگیری و عقوبت نداشته باشند.
«به قول دکتر سعید برزین در نیم قرن اخیر، تحول بزرگی در جامعه سیاسی ایران اتفاق افتاده و آن فراگیر شدن بخش میانه جامعه سیاسی ایران است و این بخش میانه اجازه تداوم هر رادیکالیسمی را به تندرویهای حکومتی و خالصسازان نمیدهد. لذا ادامه سیاستهای بدون بازده بلوک قدرت ممکن است از نفس بیفتد و احتمال تغییر این سیاستها محتملتر از وقوع انقلابی دیگر در ایران است» (همان).
در قسمت دیگری از این یادداشت آمده است:
«تا تغییر سیاستهای غلط راهبردی حکومت، نیرویهای میانه جامعه دنبال کنشگری انتحاری نباشند. منظور از کنشگری انتحاری اتخاذ مواضع انقلابی و به استقبال وضعیت بیدولتی رفتن است».
منظورش این است که باید بگذاریم خود حکومت بر سر عقل بیاید. مبادا تا به سر عقل آمدن دست به «کنشگری انتحاری!» یعنی قیام و اعتراض زد.
بدیهی است که جوانان شورشی و هوشیار ایران هرگز فریب چنین تئوریها و تئوریپردازان سوخترسان به خامنهای را نخواهند خورد. آنها در اینگونه توصیههای ذلتبار، نهایت فلاکت و استیصال حکومتی را به چشم میبینند که برای فرار از سرنگونی محتوم، خود را به هر دری میزند اما مفری نمییابد.