هجرت بزرگ:
انتقال مجاهدین از عراق به آلبانی، با وجود تمامی کارشکنی ها و موانعی که رژیم و مزدورانش ایجاد میکردند وپیچیدگیهای فراوان، طی تقریبا هفت ماه در تاریخ نوزده شهریور ۱۳۹۵ با انتقال آخرین سری از اعضای مجاهدین به آلبانی، با موفقیت کامل انجام پذیرفت.
خانم مریم رجوی طی سخنانی در بیستم شهریور ماه همان سال، یعنی یک روز پس از انتقال موفقیت آمیزِ رزمندگانِ ارتش آزادیبخش به آلبانی گفت: انتقال مجاهدین لیبرتی، شکست استراتژیک رژیم و نشانه دورانِ تغییر و تهاجم است.
دی ماه ۱۳۹۶:
معنی تغییر دوران در قیام دلاورانه مردم ایران به وضوح در خیابانهای شورش بر علیه حکومت ولایت فقیه، در معرض دیدِ همگان قرار گرفت. شاید بتوان این قیام را به دلایل متعدد سرفصلی تازه در مبارزات ملت ایران برای نفیِ دیکتاتوریِ آخوندهای حاکم بر میهن به شمار آورد، ازجمله:
گستردگی اعتراضات که یکصد و شصت شهر میهن را بنا بر اعتراف علی ربیعی وزیر وقتِ کار و رفاه اجتماعی در بر می گرفت.
عدم درخواست و مطالبه قیام کنندگان از حکومت، که نشانگر نفی کامل دستگاه حاکمه و ناامیدی از سردمدارانِ حکومت جهت اصلاح امور بود.
تنفری که شخص خامنه ای، یعنی تابوی نظام را هدف مستقیمِ شعارهای مردم قرار داده بود و حمله به شصت دفتر امام جمعه ها و تخریب و به آتش کشاندنشان، همگی نشان از تغییر بزرگی در نحوه برخورد مردم با حکومت داشت.
مهمترین دستاورد این خیزشِ بزرگ، نفی شارلاتان بازی های اصلاح طلبانه و رفرم پذیری رژیم بود. همان موردی که سالیان سال مقاومت ایران بر ساختگی و انحرافی بودن آن جهت دلخوش نگه داشتنِ مردم ایران و پر کردن دست مماشات گران، تاکید کرده بود.
حالا خط مشی و حرف مقاومت از طرف ملت در خیابانهای قیام شنیده می شد: "اصلاح طلب، اصولگرا...دیگه تمومه ماجرا". آیا این به خوبی نشانی از تغییر دوران نبود؟
چند ماه بعد، یعنی هجده اردیبهشت ۱۳۹۷، دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا، رسما از برجام خارج شد.
تیرماه ۱۳۹۷:
دستگیری دیپلمات – تروریست رژیم اسدالله اسدی، از آن وقایعی است که به سادگی نمی شود از کنار آن عبور کرد. طی بیش از چهل سال حاکمیت آخوندها، از این موضوع به عنوان رویدادی بی سابقه نام برده شده است.
البته مرداد ۱۳۸۲ پلیس انگلستان هادی سلیمان پور سفیر پیشین رژیم را در آرژانتین به اتهام ارتباطش با انفجار مرکز یهودیان در سال ۱۹۹۴ در بوینوس آیرس، دستگیر کرد. اما یکماه بعد با امدادهای غیبی و دستهای پشت پرده، قاضی انگلیسی حکم آزادی اش را صادر نمود.
اینبار اما نه تهدید و نه دیپلماسی مماشات، هیچکدام موثر واقع نشدند. به این دلیل که علاوه بر وجود مستندات دقیق و مستدل در خصوص اسدی که از او به عنوان دبیر سوم سفارت رژیم در اتریش نام می بردند و سه مزدورِ نفوذی، رژیم درمانده تر و ضعیف تر از آن بود تا بتواند مزدورانش را از مهلکه ای که به آن گرفتار آمده بودند، نجات دهد و سرانجام در تاریخ شانزدهم بهمن ۱۳۹۹، دادگاه کیفری آنتورپ در بلژیک، او را به جرم تلاش برای بمب گذاری در گردهمایی سالانه مقاومت در پاریس، به بیست سال حبس محکوم نمود. سه مزدورِ نفوذی نیز بین پانزده تا هجده سال حبس گرفتند.
دُم حکومت به تله افتاده و برای اولین بار یک باصطلاح دیپلماتش به جرم اعمال تروریستی به حبس سنگین محکوم شده بود و رژیمِ درمانده چاره ای جز تسلیم و ذلت و رسوایی جهانی، راه دیگری نداشت.
محکومیت اسدی، صرفا محکومیت یک شخص نبود. تمامیّت یک سیستمِ عامل صدور تروریسم به سراسر جهان، پس از بیش از چهاردهه جنایت در مقابل یک دادگاه جنایی بین المللی قرار گرفته و محکوم شده بود. آیا این نیز نشانی از تغییر دوران نبود؟
آبان ماه ۱۳۹۸:
اگر در تظاهرات دی ماه نود و شش، مردم در خیابان و کوچه و بازار، با نفی تمامی باندهای رژیم، سرنگونی تام و تمام را فریاد کردند، شورشگران در تظاهرات آبان ماه نود و هشت، طی سه روز با خشم و خروشی بی نظیر و با به آتش کشیدنِ ارگانهای سرکوب و غارت و حمله به حوزه های جهلیّه و دفاتر امامانِ جمعه خامنه ای، گوشه ای از جهنمی که در انتظار رژیم است را به نمایش گذاشتند.
نکته بسیار مهم در این تظاهراتِ در هم کوبنده، بنا به اظهارات مقامات رژیم، حضورِ موثر و ملموسِ کانونهای قهرمانِ شورشی در صحنه بود. مجاهدینی که در لیبرتی، در حالت تدافعی قرار داشتند و گاه و بیگاه بر سر آنها موشک می بارید، حالا یکانهایی از جوانان دلاور، دختران و پسرانِ شجاع را به میدانِ رزمِ با حکومتِ گسیل داشته بودند. شعله های ستم سوزِ خشم و خروش جوانانِ انقلابی در قیامِ خونینِ آبان، نشاندهنده تنها راه و رسم براندازی حکومتِ سرکوبگر بود. "آتش جوابِ آتش". آیا این نیز نشانه دیگری از تغییر دوران نبود؟
کمتر از دو ماه بعد، در تاریخ ۱۳ دی ۱۳۹۸، قاسم سلیمانی از عوامل اصلی سرکوبِ آبان ماه و دخالتهای تروریستی در منطقه، به سزای اعمالش رسید.
هجدهم آبان ماه ۱۳۹۸:
جنبش دادخواهی شهدای قتل عام ۱۳۶۷، که به ویژه از سال ۱۳۹۵ به همت خانم رجوی، با پیگیریهای گسترده ای آغاز شده و طی چند سال گذشته مورد حمایت سازمانهای بین المللی حقوق بشری نیز قرار گرفته، چنان رعب و وحشتی در دل سرانِ حکومت برپا نمود که ناچار به طرح توطئه ای با اهداف مشخص شدند.
مجری اصلی طرح در خارج از کشور ”میرزا بنویس سابقِ لاجوردی جلاد" بود. بر اساس این طرح قرار بود:
یک: مزدور پیشانی سیاه با توسل به این موضوع که او بانی دستگیری دژخیم نوری شده، برچسب غلام حلقه به گوش بودنِ وزارت بدنام را از پیشانی برداشته و سفید سازی شود تا در آینده بهتر و بیشتر بتواند در خدمت سربازانِ بدنام، برعلیه مقاومت انجام وظیفه نماید.
دو: بر اساس تحلیلهای سربازانِ بدنام، از آنجا که "اسقاطی" عامل دستگیری دژخیم نوری به حساب می آمد، بنابراین مجاهدین بنا بر مصلحت و به زعم آنها دست بستگی هایی که در این زمینه وجود داشت، نمی توانستند وارد این قضیه بشوند. همین موضوع می توانست بمباران تبلیغاتی وسیعی بر روی آنها را تدارک ببیند.
سه: بر اساس این طرح، تواب روسیاه با تناقضات و پرت و پلاهایی که قرار بود در دادگاه سرهم کند، خود به خود موجبات تبرئه شدنِ دژخیم نوری را فراهم می کرد.
چهار: تبرئه دژخیم نوری، اصل و اساسِ جنبش دادخواهی را که وارد مراحل جدیدی شده بود، متوقف نموده و بر اعتبار آن ضربه ای شاید جبران ناپذیر وارد می نمود. در یک کلام رژیم از مهلکه جنبش دادخواهی، جانِ سالم به در می برد.
با ورود جانانه مقاومت و مجاهدین به صحنه دادگاه دژخیم نوری و اعلام آمادگی اشرفی ها و اشرف نشانهایی که در زندان او و اعمالش را به خاطر داشتند، ورق برگشت و تا اینجای کار که حدودا بیست جلسه از محاکمه دژخیم سپری شده، شواهد و قرائن نشانگر دست بالای مجاهدین و مقاومت، یعنی صاحبان اصلی خونهایِ پاکِ به ناحق بر زمین ریخته، در این پرونده می باشند.
بنابراین، "عدو سبب خیر" شد و نه تنها به جنبش دادخواهی آسیبی وارد نیامد، بلکه در یک دادگاه بین المللی به اثبات رسید که نود درصد از شهدای قتل عام شصت و هفت، از اعضا و هواداران مجاهدین بوده اند و این به آن معناست که در دادگاهی که خود رژیم مسبب راه افتادنِ آن بود، آلترناتیو واقعی اش به بهترین شکل ممکن، قد علم کرد، مسیر دادگاه را به سمت واقعی آن چرخاند، بر نقشِ غیر قابل انکارِ رئیس جمهورِ جلادِ خامنه ای به عنوان یکی از عوامل موثر در قتل عام، مُهر تایید زد و زمینه ای حقوقی در یک دادگاه بین المللی برای به پای میز محاکمه کشاندنِ دیگر جلادان، ایجاد نمود.
همانند محاکمه اسدالله اسدی تروریست، در جریان محاکمه دژخیم نوری، عامل سرکوب و شکنجه و اعدام نیز، تمام تلاشهای رژیم تا این لحظه، به بن بست برخورده و تمهیداتِ وزیر خارجه بی سواد و بی پرنسیپِ جلاد شصت و هفت هم، راه به جایی نبرده است.
ناچارند که بسوزند و با غلطی که کرده اند، بسازند. بی جهت نگفته اند که: "خود کرده را تدبیر نیست". آیا این مورد نیز نشانگر این موضوع نیست که رژیم در نهایت ضعف مطلق توان نجات مزدورانش را ندارد. آیا دورانی که باد همیشه در جهت موافقِ بادبانِ حکومتِ آخوندها می وزید، دچار تغییر نشده است؟
پنجم مهر ۱۴۰۰:
خرداد ماه ۱۳۹۹، دادستانی ناحیه ای در غرب سوئیس، اعلام کرد که پرونده ترور شهیدِ حقوق بشر، دکتر کاظم رجوی، به این دلیل که مشمول مرور زمان شده است، متوقف و بسته خواهد شد.
این موضوع در حالی اتفاق می افتاد که نام چهارده تروریست رژیم در فهرست مظنونان قرار داشت و برای علی فلاحیان وزیر بدنامِ وزارتِ ترور، در سال ۲۰۰۶ حکم جلب بین المللی صادر شده بود.
استدلالِ غیرعادلانه "مشمول مرور زمان" حتما قند در دل تروریستها آب کرده و لبخند رضایت را بر لبهاشان نشانده بود. توجیه دادستانی مربوطه این بود که پرونده چون ربطی به نسل کشی و جنایت علیه بشریت ندارد! شامل مرور زمان شده و دیگر قابل پیگیری نمی باشد.
مقاومت و رئیس جمهور برگزیده اش، شدیدا به این حکم اعتراض نموده و با به کار گرفتن وکلا و حقوقدانانِ برجسته، "آب رفته را به جوی" باز گرداندند. سرانجام پس از تلاشها و کوششهای فراوان، پنجم مهر ماه وکلای مقاومت اعلام کردند که "این ترور در ادامه اعدام های دسته جمعی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ صورت گرفته و به لحاظ حقوقی باید در چارچوب نسل کشی و جنایت علیه بشریت مورد رسیدگی قرار بگیرد".
رژیم مستاصل و درمانده، در این پرونده نیز ضربه ای دیگر دریافت کرد و مزدورانِ تروریستش به جمع دژخیمانی که از سال شصت تا امروز دست در خون جوانان مبارز و مردم آزادیخواه ایران دارند، پیوستند. یک پرونده دیگر با موضوعِ "جنایت علیه بشریت" برای حکومتِ ترور در یک دادگاه دیگر، گشوده شد.
آیا این استیصال رژیم و این پیروزی مقاومت، نشانه دیگری بر تغییر دوران و دورانِ تغییر نیست؟
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹:
از کودتای انگلیسی ۱۲۹۹ که زمینه را برای بر تخت نشستن رضا خان آماده نمود تا امروز اندکی بیش از یک قرن سپری شده است. رضا خان آمده بود تا تمامی دستاوردهای انقلاب مشروطیت را لگدمالِ قدرت نامشروع خود و منافعِ بیگانه نماید، که متاسفانه موفق هم شد.
ملتی که برای ایجاد دموکراسی و آزادی دست به انقلاب زده بود و تنها جرمش این بود که می خواست همانند بسیاری از ملتهای دیگر در کشوری آزاد، زندگی کند و تن به ظلم، ستم و دیکتاتوری ندهد، به شدت سرکوب شد و اندیشمندان و روشنفکران و شاعرانش نیز یکی یکی یا رهسپار زندان شدند و یا به تیر غیب ماموران رضا خانی گرفتار آمدند.
پسر همین آدم هم با کودتای آمریکایی – انگلیسی بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ یکبار دیگر شور و شوق ملت ایران برای دست یابی به آزادی، به رهبری دکتر محمد مصدق را با گلوله پاسخ داد و برای حفظ حاکمیتِ استعماری و استبدادیِ خویش ساواک را به دستور اربابان تاسیس نموده و به جانِ مبارزان و آزادیخواهان واقعی انداخت.
انقلاب پنجاه و هفت هم که دیگر نیازی به توضیح نیست که خمینی ملعون چگونه آنرا به بیراهه کشاند و آمال و آرزوهای یک ملت را به جوخه های اعدام و قتل عام سپرد.
نتیجه گیری:
امروز اما ورق صفحات تاریخ، به نفع و به سودِ ملت ایران، در حال برگشتن است. به یُمنِ وجود یک مقاومتِ منسجم و پایدار و با حضور مجاهدینی که از زندانها، شلاقها و شکنجه ها و تیربارانها و قتل عامهای شاه و شیخ، ابراهیم وار از میان شعله های سرکش آتش، عبور کرده اند، ما در حساسترین نقطه از تاریخ یک قرن گذشته ایران قرار گرفته ایم.
طی این مدت هیچگاه چشم انداز رهایی و پیروزی بر دشمنانِ قسم خورده ملت ایران، یعنی استعمار، استبداد و ارتجاع، اینگونه روشن و واضح و امیدوار کننده، نبوده است.
تمام تاریخِ سرکوب و زندان، شکنجه و اعدام و غارت و چپاول، امروز در کسوتِ کفتاران عمامه به سر، در مردابی عمیق گرفتار آمده و در حال دفن شدن است.
بی شک سردارانِ بزرگی همانند ستار و باقر، میرزای جنگل، کلنل محمد تقی خان، مصدق کبیر و فاطمی قهرمان، حنیف و یارانِ وفادارش، موسی و اشرف و تمامی رزمندگانِ به خون خفته برای آزادی در آن سرزمین یا خارج از آن، چشم به ما دوخته اند.
شناختِ دقیق از این دوران، می تواند همه ما را نسبت به مسئولیت های سنگینی که باید بر عهده بگیریم، آگاهتر و متعهدتر نماید. به عبارت دیگر ما امروز در نقطه و مرحله ای از تاریخ ایران قرار گرفته ایم، که این شانس را داریم تا بیش از یک قرن مبارزه برای آزادی را به ثمر بنشانیم.
اگر خدای ناکرده در این زمینه ذرّه و لحظه ای کوتاهی و غفلت نمائیم، آیندگان بر ما نخواهند بخشید. همانگونه که توده ایهای خائن از صبح بعد از کودتای بیست و هشت مرداد تا همین امروز و از امروز تا ابد از طرف ملت ایران مورد لعن و نفرین قرار گرفته و خواهند گرفت و این لکه ننگ بر پیشانی آنها ماندگار خواهد ماند، عملکردِ امروزِ ما نیز حتما در معرضِ دید و قضاوت آیندگان قرار خواهد گرفت.
بنابراین، با ایمان کامل به دوران تغییر و نشانه های غیر قابلِ کتمان آن، با تلاش مضاعف، مناسب با این دوران، به هیولای آدمخواری که به دلیل عملکردهای ضد انسانی و قرون وسطایی اش، بیش از یک قرن دیکتاتوری و جنایت و غارت را در این دوران نمایندگی می کند، مجال نجات و گریز از لبه پرتگاهی که هر لحظه به آن نزدیک و نزدیکتر می شود، ندهیم.
اگر رهایی و آزادی را حقِ مسلمِ سرزمین و مردم شریف میهنمان می دانیم و اگر می خواهیم که آیندگان از ما به نیکی یاد ببرند.
هیولای ایستاده بر لبه پرتگاه را با عزم و اراده صیقل زده خویش، باید به ته دره نیستی و نابودی، رهنمون شویم. همان جایی که به آن تعلق دارد.