۱۴۰۳ خرداد ۱, سه‌شنبه

مرگ آن‌که مطرود ایرانی بود و منفور آزادی

 کنیه‌ی سیاسی‌اش «جلاد ۶۷»، همه‌عمر مرگ‌اندیش و زارع مرگ. از آفتاب و از انسان توشه‌یی برنگرفت، مطرود عشق زیست و منفور آزادی. ذخیره‌یی بازمانده از ابن ملجم‌های قرون.


برگ نخستین شناسنامه‌ی ابراهیم رئیسی: جلاد تابستان ۶۷ و توالیِ برگ‌برگ آن، سلاخ‌خانه‌ی جان شریف آدمی.

ابراهیم رئیسی همه‌عمر با مرگ مباشرت، معاشرت و مؤانست کرد و انسان را از دریچه‌ی جزا و بغی و مرگ نگریست.

داسی در دستان خمینی برای درو کردن زندانیان سیاسی و تبری در دستان خامنه‌ای برای قطع رگان حیات آزادی‌خواهان در کف خیابان‌های ایران.

نامی هم‌ذات و هم‌کیش «اعدام» و بافته‌شده با الیاف کنف.

باور و اعتقاد ابراهیم رئیسی چنان تنگ، جزم و تهی از حرمت و جایگاه و مفهوم انسان بود که فراتر از آن را هرگز جز با شمشیر جلادیِ دین‌پناهی نتوانست تراز کند.

خدمتگزار و مجریِ تحمیل حکومت اجباری، دین اجباری، حجاب اجباری، کودک کار اجباری، فقر و فاقه‌ اجباری، بیکاریِ اجباری، تورم اجباری، اندام‌فروشیِ اجباری، زاغه‌نشینیِ اجباری، کارتن‌خوابیِ اجباری، تکدی‌گری اجباری، دست‌فروشیِ اجباری و خودکشیِ اجباری به‌خاطر کشتن آرزو و امید و آینده‌ی قربانیان.

خدمتگزار و مجریِ فرار میلیونیِ مغزها، مهاجرت هزار‌هزار ایرانی و از هم پاشاندن میلیون‌ها زندگی و آرزو.

دامن عبایی  نقش‌بسته با لکه‌های خون که هرگز از دست قتل عام‌شده‌گان تابستان ۶۷ خلاصی نیافت.

استعداد شگفت فرمان قطع دست و پا و درآوردن چشم برای ترویج رعب و وحشت، تا پایه‌های کرسیِ نظام استوار بماند.

ماترک صندوق پس‌انداز خامنه‌ای که ولی فقیه به‌خاطر گماشتنش در قوه‌ی قضاییه و مجریه، ده‌ها قسم‌خورده به ولی فقیه را بسان کندن گوشت تن نظام، قربانی کرد.

اکنون بر درختان خانه‌خانه‌ی وطن، پرنده‌گان بشارت نشسته‌اند. دم‌به‌دم میلیون‌ها پنجره‌ رو به این بشارت، گشوده می‌شوند. در جلوخان هر پنجره‌یی، مادران داغ‌دار و مغرور ایران‌زمین گلبرگ می‌افشانند. «مادران از سجاده‌ها» سر برمی‌آورند و بر خاوران‌ها، شقایق می‌گسترند.

همیشه با شب زیستن، پاسدار شب بودن و آب و نان از شکار نور خوردن، عایدی جز خریدن نفرین سپیده و طلوع نداشته و ندارد. این است پاسخ خلایق به جلادان و دیکتاتورها و ملازمان‌شان. این است پاداش همه‌عمر اعدام عشق و قتل عام آزادی. این است حاصل درک نکردن سینه‌های داغ مردمان در گذار زمان. چنین است قدرت زمان. این است بزنگاهی که تاریخ و انسان و زمان از کیفر ناگزیر جلادان، شادمان بگذرند.

 اکنون هزاران شقایق آزادی بر آسمان ایران‌زمین، نظاره‌گر عاقبت جلادی هستند که باید در دادگاه در تقدیر، رازهای هول‌ناک روزگارانی از ایران‌زمین را فاش می‌کرد که «دنیا هرگز خبردار نشد بر آن چه گذشت».

با مرگ ابراهیم رئيسی اکنون شمشیر حادثه‌یی میمون در منظر مردم ایران و بساسنگین و آینده‌سوز در گلوی نظام، حساب و کتاب‌های ولی فقیه ارتجاع را درهم پیچیده است.

اکنون از پس عبور موج حادثه، معادلات میان باندهای حکومتی، مرحله و فاز عوض می‌کنند و عاقبتی جز انزوای باز هم بیشتر ولی فقیه و تشدید بحران درون نظام در تقدیر نخواهد بود. اکنون خامنه‌ای دست راست حکومت‌اش را با هیچ مهره‌ی حتا قسم‌خورده به ولایت فقیه هم نمی‌تواند جبران کند.

حادثه‌یی در پیکر حاکمیت رقم خورده است که به‌دلیل اهمیت نقش رئیسی در استراتژی خامنه‌ای، اثرات و چشم‌انداز آن بی‌تردید به جبهه‌ی خلق بیش از پیش می‌افزاید و از پیکر حاکمیت بیش از پیش می‌کاهد. عناصر دخیل در تعادل قوای پیش رو میان مردم و نظام، گواهی می‌دهند که هر تحول غیرمترقبه و پیش‌بینی نشده نیز در چشم‌انداز است.