در رأس صفات و وجوه چندگانهٔ خمینی، البته که «جنایت» مقام اول را دارد. آمیختگیِ قدرت و مذهب و جنایت، و تجمع اینها در دجالیت، موجب زاد و ولد تالیهای چندگانهٔ فساد شد.
خمینی با مشروعیت سیاسیِ برآمده از یک قیام ملی، آنچنان معاملهٔ فقهی ــ مذهبی کرد که انحراف از اصل آزادی و دموکراسی و حاکمیت مردم را با پوشاندن لباس حوزوی و روحانی، به یک جامعهٔ سنتی قالب کرد. این سرچشمهٔ زاد و ولد تالیهای مداوم فساد در سیاست، فرهنگ، اقتصاد و اخلاق شد. پس از او، وارثانش فقط با ارثیهٔ تالیهای فاسد او توانستند با حداکثر جنایت از طریق توسل به این وجوه چندگانهٔ فساد، سر پا بمانند.
خمینی نخست ضرورت آزادی را به سایه برد و آن را در حاشیهٔ مذهب حوزوی و سلطهٔ روحانیت، به امری مستحب تبدیل کرد. گسترش این فساد فکری از جایی آغاز شد که این مستحب بودن را به جامعهٔ زیردست روحانیت تعمیم داد. از اینجا بود که جنایت کشتار آزادیخواهان، امری مذهبی ــ فقهی ــ خدایی برای حفظ دین حوزوی با صدارت ولیفقیه جلوه داده شد.
خمینی با تحمیل تاجگذاری ولیفقیه در قانون اساسی، زاد و ولد تالیهای فاسد پیاپیِ ناشی از آن را لباس قانون پوشاند. تمرکز همهٔ امورات یک مملکت و انسانهایش در ید عمامهٔ ولیفقیه، فساد سانسور را زیر کلاه شرعی ــ فقهی، هم موجب شد و هم توجیه! روایت فقهی و مذهبی برای مشروعیت بخشیدن به سانسور و دروغ، فسادی شد که کمکم برای جامعه از طریق نمازهای ریایی جمعه موجه جلوه داده شد.
خمینی دین اسلام را پیوست و قفل اسم و عمامهٔ خودش کرد؛ اسلام مترادف خمینی! هر قلم و زبانی که قدری اندک حتا دربارهٔ حکومت گماشتهٔ او، نقد نوشت و نظر گفت، خمینی آنها را مخالفت با اسلام و خدا معرفی کرد! تالی فاسدش این شد که آزادی بیان و قلم و نقد دولت، از طرف شبکهٔ روحانیت بهمثابه کفر و الحاد معرفی میشد تا جامعهیی که هنوز به ماهیت خمینی پی نبرده، نقد دولت و آزادی بیان و قلم را مذموم تلقی کند. حاصل: شکستن قلم و بریدن زبان، مشروعیت فقهی ــ مذهبی مییابد.
خمینی مجلس مؤسسان بهعنوان نماد ملی و دموکراتیک را وقعی ننهاد و مجلس خبرگان و سپس شورای اسلامیِ دستپخت خودش و باند مرتجع روحانیت حکومتی را تحمیل کرد. تالی فاسدش این شد که آراء ملیِ آحاد یک مملکت زیر رأی شخص خمینی و آخوندهای نانخور تحت لوای او، لگدکوب شد. از آن پس، وجههی قانون هم ملکوک و خدمتگزار مطامع حکومت حوزوی گردید. از آن پس «قانون» فقط مجوز مطلقگرایی بیشتر روحانیت، سرکوبگریِ بیشتر مخالفان نظام، چپاولگریِ بیشتر اقتصاد برای حفظ حکومت و قلعوقمع بنیادین دموکراسی شد.
خمینی نخست کلمهٔ «برابری» را اعدام کرد و سپس «زنستیزی» را یکی از محورهای اصلی سیاست خود و گماشتگان سیاسی ــ مذهبیاش نمود. در این امر هم تلاش همهجانبه کرد تا سرکوب زنان را فراتر از تصویب قوانین زنستیزی، لباس دینی و فقهی و خدایی بپوشاند. تالی فاسدش این شد که آزادی زنان و حق برابری با مردان را رودرروی اسلام و خدا و پیامبران جلوه داد تا بهزعم خودش مخالفت یک «امت» با آزادی پوشش و برابری را جا بیندازد.
خمینی با این سیاستهای مخلوطشده با مذهب و فقه، طی ۲۷ماه بعد صدارتاش، تمام راههای مسالمتآمیز و قانونی و مدارای یک حیات سیاسی ــ اجتماعی ــ فرهنگی را بست و سوزاند. انحصارطلبیِ سیاسی، تمامیتخواهی مذهبی و تمامخواریِ اقتصادی، هیچ راهی برای مطالبات سیاسی و قانونی و صنفی در بیرون از حاکمیت باقی نگذاشت. زاد و ولد جنایت پشت جنایت، تالی فاسد تمام برگههای شناسنامهٔ ناجمهوری آخوندی علیه منافع ملیِ ایرانزمین بوده است.
خمینی با مجموع این تالیهای فاسد، اصلیترین و گستردهترین تالی فسادش را علیه ایران و ایرانی بهجای گذاشت: خیانت به اعتماد مردمان یک کشور تا امید و عشق به انقلاب برای آزادی و برابری و دموکراسی را در کام مردم ایران تلخ و زهرآلود کند، بهای اعتماد میانشان را سنگین و مسیر رسیدنشان به آزادی و برابری و دموکراسی را خونین.
آیا بهراستی با این تالیهای فاسد یک روح پلشت ضدبشر، اکثریت مردم ایران و نسلهای پیاپی قیام و انقلاب و شورش علیه تمامیت ارتجاع پلید آخوندی از ۳۰خرداد ۶۰ تا ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲، تبلور حقیقی و شایسته و شورانگیز این مصرع نیستند که: «بالله که زنده بودن ما شاهکار ماست»...
تحقق چنین «شاهکاری» توسط نسل به نسل این چهار دهه بوده است که هماینک تمامیت ناجمهوری ورثهٔ روح پلشت خمینیِ ابلیس، به ورطهٔ بود و نبود و مهلکهٔ سرنگونیِ محتوم کشانده شده است.