برادر مجاهد محمد حیاتی از زندانیان سیاسی زمان شاه
مصاحبه برادر مجاهد محمد حیاتی با تلویزیون سیمای آزادی
مجری: تاریخ معاصر ایران سرفصلهایی را داره که بهرغم جنایتها و دروغپردازیهای دیکتاتوریهای شاه و شیخ به نقاط تعیینکنندهای تبدیل شدند. سال۱۳۵۰ درست در همین روزها اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران در بیدادگاههای سلطنتی جنایتهای دیکتاتوری سلطنتی را افشا کردند. در این قسمت از برنامه همراه هستیم با برادر مجاهد محمد حیاتی از مسئولان سازمان مجاهدین خلق ایران تا نگاهی داشته باشیم به رویارویی مجاهدین و ساواک در این دادگاه و شکنجهگاه اوین.
محمد حیاتی: منهم خدمتتون سلام میکنم و خدمت همه بینندگان و کانونهای شورشی و همه آنهایی که برای آزادی از همه چیزشون میگذرند تا مردم همه چیز بهدست بیاورند.
مجری: ممنون از اینکه دعوت ما را پذیرفتید لطفاً بفرمایید در دادگاههای درستتر است بگوییم در بیدادگاههای بهمن سال۱۳۵۰ چه گذشت و خود شما کجا بودید و رویارویی مجاهدین و ساواک شاه به چه صورتی بود؟
محمد حیاتی: دادگاههای مجاهدین یا بهقول شما بیدادگاههاشون از پائیز و زمستان۵۰ شروع شد. این را هم به شما بگویم اینکه شاه مجبور شد دادگاه را علنی انجام بده بهخاطر فعالیتهای طاقتفرسای شهید حقوقبشر دکتر کاظم رجوی بود. واقعاً از وقتی که شنید برادر مسعود دستگیر شده زمین و زمان را بهم دوخت با این طرف و آنطرف یک فشار بینالمللی روی شاه آورد و شاه را مجبور کرد که لااقل دادگاه مجاهدین را علنی کند. حالا شاه مانده بود چکار بکند. خب طبیعی بود که ابتدا دادگاه علنی را از کی شروع کند. از بنیانگذاران شهید بنیانگذار محمد حنیف علی اصغر بدیع زادگان و سعید محسن، اما به خیال خودش دید از پس آنها برنخواهد آمد گفت میروم از مرکزیت سازمان دادگاه را علنی میکنم، یک دادگاهی تشکیل داد از جمله ۴نفر از مرکزیت سازمان از جمله برادر مسعود (رجوی)، علی میهندوست، محمد بازرگانی و ناصر صادق. اینها در آن دادگاه بودند. حتماً شنیدید این روزها با تشکر از سیمای آزادی که این بیدادگاهها را نشان میدهند که چگونه برادر مسعود این دادگاه را تبدیل کرد به دادگاهی علیه شاه و دادگاه را روی سرش آوار کرد. دقیقاً تمام پروسه مبارزه را از زمان مصدق تک به تک استدلال کرد. مسأله غارت و چپاول ملت توسط شاه را عنوان کرد شکنجهها را روی میز آورد و نشان داد که تنها و تنها راه مبارزه جنگاوری مبارزه مسلحانه با نظام شاه بود. در آنموقع وقتی با اولین دادگاه با این شجاعت و این رشادت مواجه شد. دیگر نگذاشت دادگاه علنی بشود اگر که از دستش گذشته بود که خانوادههایی میآمدند و نفری هم که دکتر کاظم فرستاده بود بالاخره در آن دادگاه حضور پیدا کرده بود. برادر مسعود و بقیه زندانیان ما بهخصوص آنها که کوتاه بیا نبودند. به هر ترتیب دفاعیات خودشان را حالا قلم کاغذ رسمی که نداشتند بهطور مخفیانه مینوشتند و این را برادر مسعود داد بهدست آن کسی که از خارج آمده بود و حتی به خانوادهها گفت این دفاعیات را علنی کنند. چون دادگاه که علنی نبود. برادر مسعود همانجا گفت اگر علنی هست چرا علنی نمینویسید چرا حرفهای ما را نمیزنید و بعد این دفاعیات رفت از رادیوها پخش شد. میخواهم این را به شما بگویم این سال۵۰ «سال۵۴ پاییز۵۴ ساواک در رأسش هم این سردژخیم پرویز ثابتی بود، برادر مسعود را در پاییز ۵۴ از شکنجهگاه اوین به شکنجهگاه کمیته برد. که من هم همراه آنها بودم. هنوز وارد سلول نشده بودیم که چند دقیقه بعد بازجوی شکنجهگر آمد فردی بود بهنام رسولی. آمد برادر مسعود (رجوی) را برد، اما برادر مسعود (رجوی) برگشت با پاهای ورم کرده، خونآلود، شکنجه چه شکنجههایی برگردوند. حالا میخواهم این را بگویم، بلافاصله همین دژخیم وارد شد گفت مسعود بفرمایید آن دفاعیاتی که از رادیوها پخش میشه این هم جوابش. یعنی ببینید از ۵۴ اینها همینطور شکنجه میکنند و هنوز تقاص آن دفاعیات برادر مسعود را هنوز در سال۵۴ میدهند». و دیروز ۲۵بهمن روز اول دادگاه بود که خوشبختانه خوشحالم که آن دفاعیات را از سیما پخش میکنید و همه در جریان آن دفاعیات شجاعانه آنچه که دادگاه را بر سر شاه آوار کرد...
مجری: متشکرم از توضیحات شما، شما از آن بیدادگاه گفتید و آن صحنههایی که در آنجا خلق شد اما آنچه که در همین مدت در زندان اوین از ساواک دیدید به چه صورت بود؟
محمد حیاتی: «من خودم ۲ماه بعد از ضربه اول شهریور دستگیر شدم در اول آبان۵۰ و این شانس و فرصت را هم داشتم که در کنار بنیانگذار کبیر حنیفنژاد بودم، میخواهم به شما بگویم شکنجه از کجا شروع شد. اول همینکه فهمیدند بنیانگذار کبیر ما حنیفنژاد دستگیر شده به چه حالی افتادند، همین دژخیم پرویز ثابتی به تمام سربازجوها و شکنجهگرها یک روز حالا بیشتر یا کمتر نمیدانم مرخصی داد، ولی در همان ساعت اول وقتی دستگیر شدیم حنیف کبیر را بردند توی آمبولانس و منهم توی آمبولانس پشت سر ایشان نشسته بودم، بعد دژخیم وحشی اوین بهنام حسینی آن را هم گذاشته بودند آنجا با چند تا چند نفر از بازجوهای دیگر تو ماشین بودند. حسینی که شروع کرد به صحبت کردن حنیف با چشمهای بسته شروع کرد جوابش را دادند: چه خبرتونه چه خبره چی میگید که برنده شدیم یک لشگر آوردید بهخاطر ۴نفر»، آقا این را گفت این حسینی به خودش لرزید بلافاصله از همان لحظه با قنداق کلتش محکم گذاشت تو گونه محمد حنیف که دماغش شکست و خون آمد ببینید این اولین روز و اولین صحنهای بود که از شکنجه یعنی شکنجهگران احساس کردم تا اینکه ما را آوردند اوین، توی اوین هم شاهد همین شکنجهها به برادرانمان و سعید محسن و برادر مسعود و بقیه شاهدش بودیم. از نمونههایی که میخواهم به شما بگویم شهید علی اصغر بدیع زادگان بود، میدانید بدیع زادگان یک ماه قبل از حنیفنژاد و در یک عملیاتی لو رفت و دستگیر شد، او را بردند و سوزاندند، چرا؟ برای اینکه رد اطلاعات محل حنیف را میخواست او که نمیداد، یک ماه اینها را سر دواند و نگفت و آنها هم آنقدر او را سوزاندند که نه پوست و نه گوشت هیچی باقی نمانده بود. مجبور شدند که او را سه بار عمل جراحی بکنند تا بتواند راه برود و تازه نمیتوانست بلند بشود و بایستد، من شاهدش بودم که وقتی که ما در سلول عمومی اوین بودیم که بنیانگذار سعید محسن بود و مرکزیت سازمان و از جمله برادرمان مسعود (رجوی) آنجا بودند. آنجا اصغر بدیع زادگان را آوردند واقعاً نمیتوانست بلند بشود بایستد. بعد از سه ماه و سه بار شکنجه، میخواهم بگویم که وحشیگری ساواک است. از روز اول گفتم حنیفنژاد و بعد هم حتی بقیه آنچنان شکنجه ادامه داشت، من میخواهم از همین شکنجه به شما بگویم ببینید چند روز که گذشت برادر مسعود را بردند شکنجهگاه اوین، سال۵۳ که من آنموقع دیگه توی قصر بودم، برادر مسعود را بردند زندان کمیته برای شکنجه، آنچنان شکنجه کردند که باور کنید وقتیکه در اوایل فروردین اوایل اردیبهشت منتقل کردند از کمیته و بیمارستان به اوین در اولین برخورد نشناختیم، ضعیف و نحیف باور کنید یک لحظه آرامش نداشت، سردرد شدید، البته ما خیلی ناراحت بودیم، ولی مگر برادر مسعود لحظهای امان میداد که چنین احساسی داشته باشد، لحظه به لحظه فعال و اکتیو بود، ولی رژیم این کار را میکرد بهطوریکه میخواهم... بگویم سال۵۴ اولش بود. چند ماه نگذشته بود در پائیز همین ۵۴ مجدداً برادر مسعود را برای شکنجه از اوین بردند به کمیته، که من هم همراهشان بودم. من یادم میآید که همانجا یک دژخیمی بود بهنام منوچهری، نه آن منوچهری، یک منوچهر دیگر خیلی وحشی بود من را صدا کرد و گفت میگویی یا نمیگویی؟ بعد میخواست الگو بدهد، ببین اگر نگویی میدانی چی میشوی؟ عین مسئولت میکنیم که دیدی چه روزی به سرش آوردیم.
میخواهم بگویم شکنجه اینطوری بود که اینها دیگه الگو و نمونه بود برای بقیه، و به شما میخواهم بگویم از روز اولی که برادر مسعود در سال۵۰ دستگیر شد تا سال۵۵ که مجدداً در بین اوین و کمیته همهاش شکنجه و بالاترین شکنجهها و طولانیترین شکنجهها برای برادر مسعود بود. این وضعیت ساواک است، بدون شکنجههای وحشیانه و سوزاندن مجاهدین و فداییها هرگز نمیتوانست به حاکمیت ادامه بدهد. این وضعیت شکنجه و این هم وضعیت ساواک که باید امروز پاسخگوی این همه جنایت در دادگاه عدالت خلق باشه و انشاالله بهزودی زود دادگاه خلق آنها را به محاکمه خواهد کشید. از جمله همین پرویز ثابتی سردژخیم کل ساواک...
مجری: بله ممنون به موارد بسیار تکاندهندهای اشاره کردید. وقتی که صحبت از این میشود که هنوز بعد از گذشت ۴۴سال آثار شکنجه ساواک شاه بر روی جسم و روح مجاهدین و فداییها هست و الآن هم شما شاهدی هستید بر آن جنایتها دقیقاً اشاره داره به همین موضوع، اما الآن شما اشاره کردید، برگردیم به امروز و همین موردی که اشاره کردید یعنی همان ساواکیها و شکنجهگران الآن با وقاحت عجیبی مدعی دموکراسی هم هستند نظر شما در این رابطه چیه؟
محمد حیاتی: بله همانطور که گفتید این شکنجهگر وحشی که روزی مربی بچه شه بود حالا شده یار و یاورش با ادعای دموکراسی کجای کارید، امروز خوشحالم که تمامی رسانهها از جمله خود رژیم و بعد مهمتر از همه خود سیمای آزادی دست این جنایتکار را رو کرده و رو میکند من چیز زیادی ندارم، ولی میخواهم اجازه بدهید من از گفتههای یک شکنجهگر دیگری نقلقول کنم و این شکنجهگر سردژخیم اوین را به جامعه ایران معرفی کنم، بگویم این کی هست که امروز ادعای دموکراسی میکند، این کی هست به جای اینکه در دادگاه عدالت محکوم بشه و بدهکار ملت ایران بشه، طلبکار شده، این کی هست؟ اجازه بدهید من از همین شکنجهگران سال۵۰ دستگیر شد براتون بگویم این آدم و این شکنجهگر فردی بهنام تهرانی بود که همه زندانیان سیاسی آن موقع شکنجههای وحشیانه این را دیدند و احساس کردند حالا ببینید این راجع به سردژخیم رئیس کل خود چی میگوید، میگوید که یک نمونه از جنایتهایش میگوید میگوید بالای ارتفاعات بازداشتگاه اوین رفتیم در آنجا زندانیان را در حالیکه دستها و چشمهایشان بسته شده بود از مینیبوس پیاده کردن و همه را در یک ردیف روی زمین نشاندند با یک مسلسل یوزی که به آنجا آورده شده بود رگبار را به روی آنها خالی کرد، اینها چه کسانی بودند، برادران مجاهد کاظم ذوالانوار و مصطفی خوشدل و رفقای خلق بیژن جزنی و رفقای خودش، ۹نفر را از زندان قصر بردند کمیته شکنجه کردند از کمیته آوردند اوین و بعد در روزنامهها نوشتند به دروغ که اینها در حین انتقال فرار میکردند و کشته شدند. چه جالب وقتی فرار میکردند تمام تیرها هم به هدف خورده و همه کشته شدند. دروغ محض بهطوریکه بعد از اینکه ما در زندان قصر بودیم این خبر را شنیدیم دیگه تحمل نداشتیم شور و غوغایی بپا شد و رژیم مجبور شد قصر را خلوت کند و ما را هم منتقل کند به اوین بعد از جنایت که شنیدیم در روزنامهها منعکس شد منتقل کردند به اوین رفتیم به اوین برای اینکه فشار هر چه بیشتر بر ما که دیگه بیش از این شلوغ نکنیم بیش از این اعتراض نکنیم و این جنایت را افشا نکنیم بعد رئیس کل اوین آنموقع سرهنگ وزیری بود این آمد همان روز اول و دوم میخواست بهاصطلاح میخواست جلوی ما را بگیره که ما سر و صدایی نکنیم. میدونید چی گفت؟ گفت ببینید اگر دست از پا خطا بکنید اگر کاری بکنید سرنوشت شما مثل همین ۹نفر بالای پشتبام همین تپههای اوین است. روز اول لو داد، تصادف چیه؟ فرار چیه؟ میخواهم بگویم این دژخیم که میگوید که رفتیم بالا آنجا این کار را کرد. من خودم از زبان یک رئیس زندان اوین هم شنیدم که اینطوری تهدید میکرد و باز هم این دژخیم تهرانی میگوید که ثابتی برای انتقام از مخالفان پهلوی بدون محاکمه دستور کشتار دستهجمعی زندانیان را میداد و میگوید که این عملیات را پرویز ثابتی مدیر کل وقت ساواک بهطور کامل در جزئیاتش قرار دارد. همین شکنجهها و همین اعدامها. بله میخواهم بگویم متهمین سیاسی در ساواک و اطلاعات شهربانی با وحشیانهترین وضع شکنجه میشدند. شکنجههایی که طبق ماده ۱۰۳ خودشان حق شکنجه نداشتند و حتی اگر کسی زیر شکنجهها بهشهادت میرسید شکنجهگر باید میرفت دادگاه این قانون خودشان است، حالا دم از حقوقبشر میزنید؟ و ادعای دموکراسی میکنید؟ این هم قانون خودتان بود که با آن اینطوری رفتار کردید. بعد گفت که آنچه که از این شکنجهگران ساواک به ریاست سردژخیم پرویز ثابتی دیگه چه چیزهایی بود سوزاندن با اجاق برقی که گفتم نمونهاش را کشیدن ناخن شلاق سیمی و انواع شکنجهها اینها روش معمول ساواک و شهربانی بود. مثلا مسعود احمدزاده دو ماه در بیمارستان بستری بود بهخاطر شکنجههای وحشیانه ساواک یا علی اصغر بدیع زادگان که گفتم سه بار عمل کردند برای اینکه او را سوزانده بودند یا بهروز دهقانی که شهید شد و همانطور که گفتم شدت شکنجهها روی حنیفنژاد از روز اول دستگیری در آمبولانس حین حرکت تا وقتی به اوین رسید از صبح تا شب هر روز چیزی برایش باقی نگذاشتند جز شکنجه شکستن دماغ پا. . … هیچ کاری دیگهای نکردند میخواهم این را بگویم این وضعیت ساواک شاه است این وضعیت مربی بچه شاه است حالا نگاه کنید چگونه میخواهند ورق را برگردانند چرا؟ با چه شعارهای مزخرف و ضدانقلابی اینها خودشان هم میدانند به جایی نمیرسند آخه آن موقع که خمینی توانست انقلاب را بدزدد انقلابیون توی زندان بودند امروز که اینطوری نیست انقلابیون در صحنه هستند با ۵۷سال مبارزه و ۴۴سال مبارزه با خمینی و با ۱۲۰هزار شهید ۳۰هزار شهید در قتلعام ۶۷ اینها هستند و اینها موتور محرکه قیام کنونی هستند اینها خودشان میدانند، ولی رژیم هم پشت آنها هست اطلاعات هم پشت همین بچه شاه هست در همین تاکتیکها ترفندها و توطئهها که بهعنوان وکیل و ائتلاف و غیرو پشتشون هست اینها خوب میدونند بنابراین یک هدف بیشتر ندارند میدانند که خودشان شانسی ندارند پس چکاری بکنند آن کاری که میخواهند بکنند جلوی قیام را بگیرند و بین مجاهدین که موتور محرکه اصلی این قیام تا سرنگونی هست با مردم فاصله بیندازند و کور خواندند و هرگز نخواهند توانست.
مجری: بله خیلی متشکرم از شما ممنون که دعوت ما را پذیرفتید و سپاسگزاریم برای همه این توضیحات و یادآوریها و گواهیها که بسیار روشنگرانه و افشاگرانه بود.
محمد حیاتی: امیدوارم که اندکی از هزار را گفته باشم.