۱۴۰۲ بهمن ۲۶, پنجشنبه

یک یادآوری در مورد کودکان اشرف - اکرم حبیب خانی

                                          اکرم حبیب خانی

در مورد فیلم مزدوران وزارت اطلاعات درباره کودکان اشرف که معلوم شد مشاور آن هم یک مزدور نفوذی شناخته شده بوده است تابحال دکتر آلخو ویدال کوادراس، آقایان پاتسلت، استیونسون، هنرمندان و نویسندگان میهنمان محمد شمس، ناهید همت آبادی، گیسو شاکری، دکتر خسرو شهریاری، امیر آرام، فریدون ژورک، دکتر حمیدرضا طاهرزاده، بهرام رحمانی، حسین مهینی و صدرالدین تام؛ مطالب و مقالات بسیار روشنگر و آموزنده‌ای نوشته‌اند که خط کار رژیم علیه مجاهدین و مقاومت ایران را روشن می‌کند. من که خود از سوژه‌های حملات رژیم در همین رابطه به‌عنوان مادری نامهربان بوده‌ام محض یادآوری صفحه‌یی از کتاب «شرافت به یغما رفته» را که در خرداد ۱۳۹۲ منتشر شد دوباره به اطلاع هموطنان میرسانم. فقط اضافه می‌کنم که امیر یغمایی برخلاف دعاوی «کودک سربازان» هرگز و هیچگاه در هیچ عملیات و جنگ و درگیری شرکت نداشته است.

از کتاب شرافت به یغما رفته

اکرم حبیب خانی در زندان لیبرتی

در سال۱۳۷۶ وقتی من به عراق بازگشته بودم، متوجه شدم که امیر به نزد پدرش در پاریس آمده و با او زندگی می‌کند و در همان ایام شنیدم که اسماعیل یغمایی خواهان اعزام امیر به منطقه شده است که البته من نمی‌دانم چه قصد و نیتی از این کار داشت و انگیزه واقعی‌اش از این‌که او را بفرستد چه بود؟ آیا امیر مزاحم زندگی شخصی‌اش شده بود و می‌خواست او را از سر خودش باز کند و یا نیت دیگری در سر داشت؟! به‌هرحال دوستان شورایی و هزاران نفری که در کال کنفرانس با ۱۰ کشور و ۱۷ مرکز ارتش آزادیبخش در روز یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۷۶ در مراسم انتخاب مسئول اول سازمان، حضور داشتند، شاهد بودند که یغمایی با چه اصراری درخواست کرد امیر به عراق بیاید، وقتی مسئول شورا گفت کمبود سن دارد، یغمایی گفت می‌تواند نزد مادرش برود؟ با این حال درخواست او عملاً قبول نشد تا وقتی که یک سال بعد در تیر ماه ۱۳۷۷ درخواست مکتوب زیر را یغمایی با درخواست امیر ارسال کرد.

برخلاف ادعای او، آمدن امیر به عراق هیچگاه به‌خاطر فشار و تلاش من نبود و اساساً در آن موقع من در پاریس نبودم که بخواهم در این رابطه اعمال نظر کنم. نامه دست‌نویس او با امضا و اثر انگشت، غیرقابل انکار است که بر اعزام امیر رضایت کامل داده و به آن افتخار کرده است:

تاریخ: ۲۲تیرماه ۱۳۷۷خورشیدی

۱۲-ژوئیه -۱۹۹۸میلادی

اینجانب پدر امیر یغمایی بدینوسیله رضایت کامل خود را از پیوستن داوطلبانه فرزندم به ارتش آزادیبخش ملی ایران ابراز داشته و پیوستن او را به ارتش آزادیبخش ملی ایران باعث افتخار خودم می‌دانم و با آگاهی کامل از شرایط و مسئولیت‌های ارتش آزادیبخش و مسئولیتها و مأموریتهای هر رزمنده ارتش هیچگونه انتظاری از سازمان مجاهدین خلق ایران و ارتش آزادیبخش ایران در این رابطه ندارم.

اسماعیل وفا یغمایی


لازم به ذکر است که در سال۸۱ قبل از این‌که جنگ در عراق شروع شود و در شرایطی که هنوز مرزهای عراق بسته نشده بود، به اسماعیل یغمایی پیشنهاد داده شده بود که بیاید و امیر را به‌خاطر تضمین امنیت و سلامت او از عراق، خارج کند و به پاریس برگرداند. شادروان کاک صالح (ابراهیم ذاکری) به همین منظور از او (اسماعیل یغمایی) خواست که یک سفر به عراق بیاید و برای انتقال امیر اقدام کند. اما او حاضر به این کار نشد و گفت راههای عراق خطرناک و مسیر ناامن است و این کار برایم امکانپذیر نیست.

با شروع جنگ و حمله آمریکا به عراق و سخت‌تر شدن شرایط، امیر اعلام کرد که کشش ماندن در شرایط عراق را ندارد. وی پس از مدتی درخواست کرد که به تیف تحت کنترل نیروهای آمریکایی برود تا شاید پروسه خروج او تسریع شود. خودم شخصاً به امیر نصیحت کردم و گفتم که من کار تو را دنبال می‌کنم که به خارج بروی ولی مدتی مهمان ما باش، چرا که تیف تحت نفوذ عوامل خودفروخته وزارت اطلاعات رژیم قرار داشت و حتی به‌لحاظ اخلاقی نیز، برای او امنیتی وجود نداشت و من نگرانش بودم. اما امیر قبول نکرد و گفت می‌خواهم بروم تیف که آنجا مسا‌ئلم زودتر حل شود. از زمانی که او به تیف رفت، با وجود این‌که برایم بسیار سخت بود که در این محل آلوده به رژیم تردد کنم، اما مستمراً به دیدارش می‌رفتم و تا جایی که مقدور بودنیازهای او را حل و فصل می‌کردم. در همان مقطع بنا به توصیه و تأکید مسئولان سازمان در یک کال کنفرانس با اسماعیل یغمایی گزارشی از وضعیت امیر و اقداماتی که برای او انجام داده بودیم را به وی گفتیم و باز هم به او توصیه کردیم که بهترین کار این است که خودش به عراق آمده و موضوع بردن امیر را به کمک سازمان حل کند. وی در جواب گفت: من نمی‌توانم بیایم و رژیم هم دنبال من است، می‌ترسم داستان سوریه [استرداد به رژیم]، در عراق هم تکرار بشود یعنی اگر بیایم آنجا ممکن است مرا تحویل ایران بدهند!