۱۳۹۸ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

قارقارهای یک کلاغ دریده وزارتی


قارقارهای یک کلاغ دریده وزارتی
درباره مزدور قلم به فرمان اکبری نسب- کاظم مصطفوی


این روزها هوای فضای مجازی با اّه و فغانهای کلاغهای دریده وزارتی به راستی متعفن تر شده است. این کلاغهای دریده، هم بنابر دستور، و هم از روی ترس دارند خود را پاره پاره می کنند ن  قارقارها البته که تازه نیستند. ساخت و بافت وزارت ملعونه اطلاعات بر همین سیاق است. اما دستاویز جدید کلاغها برای قارقار عبرت آموز است. نه این که وقیحانه نیستند. و نه این که سراسر دشنام و دروغ و تهمت نباشند. و نه این که کلاغها با قارقارهای خود هیچ غلطی نکرده اند و نخواهند توانست بکنند. همه اینها هست اما بالاتر از همه عبرت آموزی این قارقارهای جدید است.
به درنگ به یک نمونه از کلاغهای دریده بپردازیم برای تغییر ذائقه بد نیست . چندی پیش مقاله کوتاهی از آقای هاشم خواستار به نام «دموکراتهای کوتوله» منتشر شد. در این مقاله آقای خواستار خطاب به ملت ایران نوشته بود: «ملت قهرمان ایران: بین رژیم و سازمان مجاهدین خلق، دریایی از خون قرار دارد و همه می دانند که بزرگترین دشمن رژیم سازمان مجاهدین خلق است، چرا که از سازماندهی آهنین برخوردار و به گفته و اقرار خود حاکمان، آنها در تمام شورش ها دست دارند، بالعکس نیروهای سلطنت طلب بسیار پراکنده و« سازمانده ای» نشده هستند. بنابراین حکومت تلاش می کند که مبارزین را به اردوگاه سلطنت طلب ها سوق داده و همین طور افراد نفوذی بسیاری نیز به داخل آنها فرستاده تا ضمن حمایت از شاهزاده و فحاشی به رژیم، به سازمان مجاهدین خلق نیز فحش بدهند. یعنی به جای تضاد با جمهوری اسلامی، تضاد اصلی را با سازمان مجاهدین خلق بوجود بیاورند». پیش از این هم آقای خواستار نوشته بود: «ایرانیان ابتدا پادشاه را از قدرت خلع و اکنون نوبت روحانیت است که از قدرت خلع کنند».
همین مقاله جرم بزرگ آقای خواستار است که از نظر حضرات قابل گذشت نیست و باید هر چه بیشتر به آن بپردازند. چرا؟ آه و فغانها خود بیشتر از هر چیز افشاگر موضوع است. کلاغهای وزارتی نه دسته دسته که گله گله راه افتادند تا به قول سعدی
سر چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
واقعیت این است که در فاز پایانی رژیم آخوندی و در حالی که شاخ ولی فقیه شکسته شده و ولی فقیه درمانده حتی از طرف نیروهای نزدیک به خودش مورد طعنه و استهزا قرار می گیرد وقتی یک نفر در داخل کشور بلند می شود و می نویسد آنها سعی دارند: «به جای تضاد با جمهوری اسلامی، تضاد اصلی را با سازمان مجاهدین خلق بوجود بیاورند» برخلاف مسیر کوشش وزارت ملعونه سخن گفته. زیرا که تمام هم و غم این وزارت خانه گسترش ترس و اختناق است. بنابراین آقای خواستار حرف ممنوعه ای را زده است و اگر دیر بجنبند و دیوار اختناق بیش از این که هست ترک بردارد آن وقت دیگر «نشاید گذشتن به پیل» می شود. لذا باید گربه را در همان دم حجله سربرید. یعنی تمام کلاغها و روباهها و کفتارهای مختلف اللون وزارتی را بسیج کرد و به جان هاشم خواستار انداخت و زمینه را برای دستگیری و حتی حذف فیزیکی او فراهم کرد. تا النهایه شاید بشود سر چشمه را با بیل گرفت. حالا این فوج بی مایه و گله وحشی چکار می توانند بکنند مهم نیست. همین که فضای مجازی را متعفن می کنند برای وزارت ملعونه اطلاعات بیشترین دستاورد محسوب می شود.
اما در میان همه کلاغها یک کلاغی هست که خیلی دریده تر از بقیه است. سردسته فوجی از دریدگان است. نامش در سایتهای وزارتی چند و چندین است. گاه با اسم اصلی اش یعنی رضا اکبری نسب قارقار می کند و گاه به نام صابر تبریزی و گاه بنا به اقتضا حمید، سعید، وحید بعضا با پسوندهای تبریزی و یا اهری و یا ارموی و سرابلی و … که فرقی با هم ندارد و خواننده بلافاصله متوجه می شود که نویسنده اش سر در کدام آخور حکومتی داشته است. و حتی برای خواننده روشن است که مطلب قبل یا بعد از وجوه دریافتی ماهانه به رشته تحریر درآمده است. این مزدور بی حیایی را ضمن سالهای متمادی از زمان بسیج خانواده های وزارتی علیه فرزندانشان در اشرف آموخته است. او در اجرای فرمان حمله به هاشم خواستار مدعی شده: «که خود از یک خانواده فرهنگی برخاسته، با وضعیت صنفی ـ اجتماعی معلمان نا آشنا نیست» و بعد اضافه کرده است که : «تشکلی به نام ” معلمان آزاد ” در قبل و بعد از انقلاب را سراغ ندارد و به نظر می رسد این نام نیز یکی از دهها نام مستعار باند رجوی است». خوب با این حساب فتوای امام دجالش که منافق باید اعدام شود صادر می شود. که: «سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. در مورد رسیدگی به وضع پرونده‌ها در هر صورت که حکم سریع‌تر انجام گردد، همان مورد نظر است» و حتی «آنهایی که حتی محاکمه هم نشده‌اند محکوم به اعدام‌اند.» بنا براین حکم مزدور چاپلوسی مثل رضا اکبری نسب چه باید بکند؟ نوشته است: «آقای هاشم خواستار که از باند رجوی میهن فروش، برده پرور و دزد ناموس مردم حمایت می کند، متأسفانه معلم هم تشریف داشتند وحالا به لقب زندانی سیاسی هم مفتخر شده است! دریغ از معلمی! دریغ از زندانی سیاسی واقعی! و بدتر این که دریغ از نام معلمان آزاده که نماینده شان فرد کوته بینی بنام هاشم خواستار باشد!» و خلاصه این که: «تو با این دفاعت از باند رجوی، لکه ننگ بزرگی بردامن شغل مقدس معلمی زده ای!» و حالا از این یابو علفی وزارتی که خیلی هم سعی می کند منطقی عرعر کند بپرسید چرا به این اعتقاد آقای خواستار مارک ننگ می زنی؟ می گوید: «آخر یک معلم چطور می تواند از تشکیلاتی که اساس خانواده در مناسبات خود را با بی رحمی تمام برهم زده» حمایت کند. و به واقع هرکس که دهشاهی شعور و شرف داشته باشد متحیر می ماند که این همه بلاهت از کجا ناشی شده؟ برای خنده بد نیست به استدلال او هم توجه شود: «تو لااقل در مدرسه دیده ای که برای انتخاب مثلا مسئول انجمن خانه و مدرسه، انتخابات آزاد و با رأی مخفی انجام می گیرد، چطور می توانی هضم کنی که تشکیلات رجوی در طول این ۴۰سال، یک انتخابات هم برگزار نکرده، دوست مردم باشد وآن وقت تو در برابر سلطنت طلب ها ازآنها دفاع کنی؟!»
حال اندکی به سوابق درخشان خوشخدمتی های او بپردازیم. این مزدور قلم به فرمان در ابتدا از اعضای سابق سازمان اکثریت بود و کباده مارکسیست بودن را می کشید. حالا در ادامه خیانتهایی از قبیل درخواست مسلح کردن پاسداران به سلاحهای سنگین و تبریک گفتن شهادت سردار خیابانی و اشرف رجوی به مدار جدیدی از دنائت رسیده است. یعنی به کارچرخانی شعبه ای از وزارت اطلات به نام انجمن نجات آذربایجان شرقی ارتقا مقام یافته است. و به راستی که انسان در مسیر انحطاط خود تا به کجا ظرفیت دارد؟ و آیه «ثم رددناه اسفل السافلین» در مقابل خلقت «احسن الخالقین» چقدر واقعی است! داستان این مزدور، مثل اغلب مزدوران دیگر، در همین نقطه گره خورده است. نبرد با ارتجاع هار آخوندی که قرنهاست به صورت بختک بر فرهنگ و ذهن مردم افتاده است بها می طلبد. هزینه دارد و انسان انقلابی باید سنگین ترین بها را در این مسیر بپردازد. نه تنها در زندان ها سخت ترین شکنجه های ضدبشری را تحمل کند که اتفاقا در زندگی مبارزاتی نیز سخیف ترین تهمتها را باید بشنود. رذیلانه ترین اتهامات را به جان بخرد و در ورای همه این دشواریها سرفراز و برافراشته قامت به آینده و فردایی که از آخوند و شکنجه گر و خائن خبری نیست لبخند بزند. اما ما از انسانی که نیازمند به انسانیت است سخن می گوئیم. در حالی که مزدوران مسخ شده ای هم قبیله با رضا اکبری نسب به اینها نیاز ندارند. آنها با جهان انسانی جهانی فاصله دارند.
او در انجمن موسوم به نجات، که شعبه پوششی وزارت اطلاعات است، مسئولیت خبیثانه ای را به عهده داشت. خانواده های وزارتی در آذربایجان را به عنوان بازوی مالکی و قاسم سلیمانی راهی پشت درب اشرف در عراق می کرد. رسوایی ننگ آلود بلندگوهای اشرف و فحاشی ها و تهدیدهای آنها را علیه مجاهدین استوار در اشرف را بارها شنیده ایم. و این قبیل جنایات نمی توانست صورت بگیرد مگر با همراهی و کمک همه جانبه خائنان و مزدورانی همچون رضا اکبری نسب. او در همین راستا بارها در شوهای تلویزیونی رژیم شرکت کرد و علیه مجاهدین به لجن پراکنی پرداخت . عکسها و فیلمهای او در کانالهای تلویزیونی امثال الفرات (وابسته به مجلس اعلای اسلامی عراق از مزدوران رژیم ایران) برای توجیه کشتارهای مالکی و سایر قاتلان و جنایتکاران موجود است. وزارت خبیثه اطلاعات در این باره قدر نفر فعال خود را به خوبی می شناسد و به اعتراف خود اکبری نسب «امکانات و امتیازهای ویژه ای» در اختیارش قرار داده است. معامله ای کثیف که به واقع برای هر انسان آزاده ای شرم آور است. به نمونه ای از رذالتهای او توجه کنیم. برادر این مزدور از مجاهدین پایدار در اشرف و لیبرتی و اکنون اشرف۳ است و سنگین ترین اتهامات و فشارهای خانوادگی را در مسیر مجاهدت خود تحمل کرده است، در این باره نوشته است:‌ «جلسه ای را در تبریز با نام یکی از شعبات وزارت بدنام اطلاعات به اسم انجمن نجات (نجات رژیم از سرنگونی) ترتیب داده و علاوه بر مأموران وزارت اطلاعات و خائنین و بریدگان نفراتی از خانواده مرا نیز به این جلسه کشانده است. از پدر و مادر پیر ۷۰ تا ۸۰ ساله ام گرفته تا نفراتی که از دور و نزدیک نسبتی با ما دارند که البته این شیوه همیشگی رژیم برای تحت فشار قراردادن خانواده ماست که از آن طریق به رزمندگان اشرف فشار بیاورد»
مزدور رضا اکبری نسب تنها کلاغی نیست که قارقار می کند. او در ضمن بسیار هم متوهم است و در سرهمبندی و راست و دروغ به هم بافتن تا آنجا پیش می رود که حتی به کمسیاریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان هم نامه می نویسد (سایت وزارتی فراق آذر۱۳۹۶) و به دروغ مدعی می شود که :«مقامات عالی رتبه آلبانی صراحتا اعلام کرده بود که تمامی این افراد انسان های شستشوی مغزی شده ای به حساب می آیند که صلاحیت جذب به جامعه را ندارند ودولت آلبانی برآنست که تحت معالجات جدی روانپزشکی قرارشان داده وآنها را از دنیای سکتاریستی، به دنیای واقعی هدایت کند». و بعد هم :«دولت آلبانی متعهد بود که بعد از روان درمانی کافی تخصص و زبان های خارجی معتبر ولازم را به این افراد ایزوله شده یاد داده تا بتوانند درکشورهای دیگر و حتی خود آلبانی پناهنده شده و مشغول کار و زندگی گردند». پر واضح است که این یاوه ها، آن هم از زبان یک مزدور پیشانی سیاه رژیم، همیشه از سوی مقامات مسئول روانه سطلهای زباله می شود. اما وزارت اطلاعات از سر استیصال چاره‌ای ندارد جز آن که به هر خس و خاشاکی بیاویزد. کما این که در همین قضیه آقای هاشم خواستار هم مدتها است بسیج گله ای داده و هر از گاهی یک مزدور پیشانی سفید و تمام سوز خود را به میدان می فرستد. حامد صراقپور یکی دیگر از همین پیشانی سیاه‌های وزارتی است. او در فیس بوک خود (۲۰آبان۹۷) نوشته بود: «چند سال است که می گویم هاشم خواستار هوادار فرقه رجوی است! اما هنوز برخی دوستان و هموطنان نادانسته او را قهرمان مبارزه معلمان می دانند!» و یک افسر سابق گارد شاهنشاهی که حسرت بازجو شدن مجاهدین را به دل دارد اتهام مضحکی را به آقای خواستار زده است: «او(هاشم خواستار) که سابقه دستگیری و بازداشت موقت توسط ساواک را نیز دارد، در مقالات و سخنرانی های خود، همانند مجاهدین خلق، محمدرضا شاه پهلوی را «دیکتاتور» می خواند، حال آن که در شرایط کنونی جز مجاهدین خلق، هیچ گروه دیگری، شاه را دیکتاتور نمی خواند.»(مقاله چرا مافیای مجاهدین خلق برخی از فعالین مدنی را حمایت می کند؟! نوشتهفرامرز دادرس) یک پیشانی سفید دیگر، منتها با نام دیگر، به مجاهدین انتقاد می کند که چرا از مبارزان مدنی در داخل کشور حمایت می کنند و با بلاهت می نویسد: «فارغ از صحت و سقم ماجرا و محکومیت هرگونه دستگیری و به بندکشیدن مبارزانی که در پی به سرنگون کردن این رژیم گام برمی دارند، سوءاستفاده رسانه ای سازمان مجاهدین خلق با پیشینه خشونت بار تاریخی جهت موج سواری از مبارزات مدنی فعالان داخل کشور، موضوعی نیست که بتوان ساده از کنارش گذر کرد».(بهنام منصوری ایران گلوبال ۱۹آبان ۹۷) دیگری در ترس از چراغ خاموش مجاهدین، چراغ وزارت اطلاعات را روشن کرده و می نویسد:‌ «سازمان مجاهدین خلق با سابقه رویکرد حذفی خود صرفاً به طور چراغ خاموش به دنبال دزدیدن حاصل ماهها تلاش و زحمت مبازران واقعی اپوزیسیون است. بنابراین به نظر می رسد اپوزیسیون خارج از کشور بایستی با چشمانی باز به اهداف در دسترس خود بنگرند و نباید گذاشت سازمانی همچون مجاهدین خلق با بهره برداری از شرایط به دست آمده موجود قصد داشته باشد جامعه مبارزان مدنی داخل کشور را از اهداف اصلی مخالفان دور کند. چنان که با نگاهی به گذشته فکری و روند حمایتی این قبیل اقدامات، می توان به راهبردهای تکراری آنها پی برد.» (هومن برخواه مقاله اپوزیسیون مراقب حرکت چراغ خاموش مجاهدین خلق باشد ـ ایران گلوبال ۲۴ابان ۹۷). این عبارات که به دنبال یارگیری از «اپوزیسیون خارج از کشور» علیه مجاهدین است برگردان اقدام دیگر وزارت اطلاعات در دستگیری و اعمال فشار روی افرادی همچون هاشم خواستار است. به ناچار می بافد هر مبارزه مدنی که از حقوق مجاهدین حمایت می کند لابد باید زندانی و سرکوب شود تا مورد بهره برداری مجاهدین قرار نگیرد.
همچنان که ملاحظه می شود تمام این حملات و رگبار تهمتها دارای منشأ و مضمون واحدی هستند. نویسندگان نیز به فرموده به میدان آمده اند تا ضمن نشان دادن جای دوست و دشمن ترس وزارت ملعونه را از شکستن شاخ ولایت فقیه و گسترش دامنه حمایت عمومی از فرزندان مجاهدشان را بپوشانند. و این همان عبرتی است که در ابتدا به آن اشاره کردیم. ابلهان پیشانی سفیدی مثل رضا اکبری نسب قلم را به خدمت گرفته است تا سر چشمه شاید به بیل بگیرند. چرا که اگر زمان بگذرد «نشاید گذشتن به پیل». به رغم تمام توطئه ها و زهرپاشی علیه مقاومت این مردم ایران هستند که راه خود را از میان انبوه یاوه ها و قارقار کلاغهای وزارتی باز می کنند. دستگیری جدید هاشم خواستار مبین شکست این توطئه هاست. او به خوبی دست این رژیم مفلوک و جماعت ملعون را خوانده و نوشته است: «حکومت تلاش می کند که مبارزین را به اردوگاه سلطنت طلب ها سوق داده و همین طور افراد نفوذی بسیاری نیز به داخل آنها فرستاده تا ضمن حمایت از شاهزاده و فحاشی به رژیم، به سازمان مجاهدین خلق نیز فحش بدهند. یعنی به جای تضاد با جمهوری اسلامی، تضاد اصلی را با سازمان مجاهدین خلق به وجود بیاورند»