۱۳۹۵ مرداد ۲۲, جمعه

نبرد آخر - اباذر نوريزاد سايت پاسارگاد سيتي۱۹/۵/۹۵ : « نبرد آخر - اباذر نوريزاد


نبرد آخر - اباذر نوريزاد
سايت پاسارگاد سيتي۱۹/۵/۹۵ : « نبرد آخر - اباذر نوريزاد
با درود به تن خونبار ميهن در بند. گاوخوني بي نظير او و ارس شتابانش. سرزمين زرتشت بزرگ و شاملوي شيوا و سعدي كه موج يك غزلش هر چه ارتجاع و پس ماندگي ست را مي روبد به غمزه اي.
گفتار نيك، كردار نيك، پندار نيك. انتخابات آزاد. آزادي بيان. تا خشت آخرش. با چنگ و ناخن و دندان. در هر زمان و در هر مكان.

دم مسعود رجوي گرم هر جا كه هست. يعني چه؟ يعني هر جا كه هست و هر كاري كه دارد ميكند نوش جانش. نوش جان خودش و رفقايش و مردمش. آن سيستمي كه راه انداخته، آن سازماني كه تثبيت كرده، بزرگ شده و ميبينيم چه ميكند. و او بيش و پيش از همه ميداند چه در سر دارد. يعني از همان اول محصول نهايي سازمان را معرفي كرده بوده. روزهاي پر شكوه رهايي ابدي از آخوند. جدايي دين از حكومت. حكمي محتوم و پاك شده به آب هفت دريا. شصت و هفت دريا. حكمي محتوم به امضاي خون معصوم شهرام احمدي و رفقاي سر به دارش. به قلب سرخ درياچه اروميه. به بي گناهي شهداي قتل هاي زنجيره اي خاتمي. به ياد لبان خشك ماهي هاي شاد هامون. به پاكي روياي دختر معتاد خيابان خواب. به خون صمد. به عزم آتشين و صبر شعله ور سرداران و كلنل پسيان ها با نشان ارتش آزاديبخش ملي ايرانش. به خشم لبريز شب سوز دختران شيرزنش. به غيرت جوشان پسرانش. سرداران تيزپاي رهايي ميهن. ارتشي كه يكي مرد جنگيش هزاران افسر سايبري ديو زهر خورده را حريف است در يك بعد از ظهر تابستاني. كه مي توان و بايد. حلب قهرمان.
همانقدر كه آخوند از مجاهد نميگويد و از خود ميگويد، مجاهد از خود نميگويد و از آخوند ميگويد. با همين شدت دقيقا. همان قدر كه آخوند درباره مجاهد تنها دروغ ميگويد، مجاهد درباره آخوند تنها راست ميگويد. هر چه آن سو به وفور مييابي، اين سو ضدش را به وفور مي يابي. و برعكس. نكته اما اين كه نور و قانون و درستي افزوده ميشود، و تاريكي و جنايت و خيانت كاسته ميشود. اين همان تنها گريز آخوند است. خود آقا اول امسال پيش بيني فرمودند ته قصه را. خلاف ته قصه خوكان مزرعه. كه اراده از نور است. كه كار خميني سلاخ بي رحم كلمه را تنها الماس قانون و راستي تمام ميكند. خب شيخ مجلس ملي به توپ بند بي وطن و دين فروش امروز مينشيند قرآن را باز ميكند و دو دو تا ميكند. از هيچ پيكان زهرآلودش گريزي نمي يابد. از هيچ كلامش. هر صفحه كه مي گشايد و هر خط كه مي خواند خودش را و آينده را ميبيند. رنگي و اچ دي و سه بعدي و جزء به جزء. كه هرگز كسي چون او به جان جواني انسان چنين تجاوزي نكرد كه او كرد. كه هم او خودش خوب ميداند كه چرا چنين كرد. خوب آخوند محاسبه گر و ورشكسته حالا چه كند؟ كه حلب آخر خط است.
از يك سلاح ميشود ده ها جور استفاده داشت. حالا يكي ميشود آخوند. يكي ميشود مجاهد. يكي هم مي شود تو و من. .....هر كس هم گناهش پاي خودش كه ته داستان كه رسيد خودش را زد به كوچه علي گدا. يكي مي شود تشكيلات برنامه ده ماده اي و سپاهش. سينه به سينه نظام تا زنار كج خميني، قد ميكشد حضورش هر لحظه افزاينده. يكي ميشود واحدهاي بيشمار فدايي مام ميهن. يكي مي شود تو. يكي ميشود من.
هر يك روزي كه از عمر مجاهد گذشت خرج آخوند بالاتر رفت. هر دوشان كربن اما اين كجا و آن كجا. كه يكي به نظم، ميشود الماس مقاوم و ديگري به پراكندگي ذغال پيشاني سفيد. يكي رويين تن و بران. و يكي خميني كه در گور هم ميلرزد از وحشت سرنگوني هر لحظه. خرج مسعود روي دست آخوند كمر شكن تر شد هر روز. و هزينه شوراي ملي مقاومت ايران كمتر. رژيم را مسعود و رفقايش به اين روز انداختند. از امير آرام و محمد شمس تا مرضيه و قائم مقام تا مرجان و عماد رام. اين گروهك تروريستي مخوف. والا وحشت هم دارد حتما برنامه ده ماده اي. آخرين آپگريد منشور كوروش بزرگ.
اگر اين ها فقط مشتي حرف است هنوز براي كسي، اما در روي زمين، آنجا كه حساب و كتابي هست، دريايي خون است ميان ارتش نور و فاضلاب تاريكي. خميني. ريز به ريز و تا جيك و بوك ولايت جهل و جنايتش هم نزد خود خلق سخت محفوظ است. كه داستان نه زير فريب دعواي با خدا و بي خدا كه در حقيقت خونين نبرد ظالم و مظلوم جريان دارد. نبرد آخر. نه مسعود را از اين سرانجام گريزي بوده و نه خميني را. عدالت. از نوفلوشاتو تا تركمن صحرا تا اوين و ال اي و دي سي. از تهران و اشرف تا ليبرتي و آلباني. از جهاد سازندگي تا وزارت نيرو. فك و فاميل هم نميشناسد. اين ها را حسين جنتي شهيد به صورت پدر قصابش به زبان مادري فرياد زد و خونفشان شد. كسي نيست روي زمين كه نداند. تنها آن كه بيشتر ميداند بيشتر مومن به راه رهايي ميشود و بهتر تشخيص ميدهد و سريع تر حركت ميكند. باگ هاي ولايي هم كوچكترين توان رسوخ را از دست داده اند ديگر. نرم افزار اسلام آلوده و سخت افزارِ نفتِ ته كشيده و پاسدار سركوبگر خسته. دجال پسر دجال. لعين ابن لعين. و ضدش. و من. و تو. نوش جانمان. نوش جان هر دو جبهه. و هر آنچه اين ميان. هر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت. بالاخره هر رفتي يك آمدي دارد. حالا تو خيانت و سرزمين فروشي را برگزيدي. عواقبش هم دارد از راه ميرسد. كه مقاومت از هر سو، در قلب شب سپاه پاسداران انقلاب خميني، امر سرنگوني را تميز دارد پيش ميبرد. روز موعود كه رسيد، خميني كه صليب را نمي تواند بكشد بيرون و مسيح را دوباره مصلوب كند. صاحب اسلام و وجناتش هم سر جايش نشسته. حساب و كتاب. هم مسيحش هم مسعودش هم خمينيش. به ويژه حساب و كتاب خميني كه تا ناقش خواهد بود. كه مسيح و مسعود و فردوسي و ندا و محسن روح الاميني خود تا ناقش را صد و بيست هزار بار رفته اند و مسير را خوب از بحرند. چنين است كه ديگر شيرهاي ميهن هزار هزار و هر روز از تور واژگون اختناق به آن سو مي پرند و پر و بال ميگشايند. هر كه نداند آخوند بهتر از هر اهريمني ميداند چه ميگويم و چه خبر است. هم او خود خوب ميداند كه چه سرنوشتي در كمين اوست و عاقبت امر چيست. شير و خورشيد و شمشير. كدام تاريكي ست كه از اين مثلث براي خود گريزي متصور باشد؟ گرچه طبيعتا خودشان بهتر ميدانند وضع بيت را. اما آقا فكر ميكند خانه عنكبوتي اش محكمترين خانه هاست. متكبر و زنده خوار و قسي. آنسوي مغرور و سرزنده و پر ابهت. تا چه كني؛ كه آيا پيشاني به ضريح مكتب ضد بشري بسايي يا بر تيغ نور بوسه بنشاني. يا چون آني باشي كه از بالا ميبيند اما ايستاده هيچ نميكند. درب فاضلاب را بر نميدارد تا آب حاكم شود و آخوند برود.
ترديد ندارم هر سردار مجاهدي كه به دار بوسه زد، هيچ در دل جز ايمان به آزادي نداشت وقتي پر ميكشيد. او بي شك آن لحظه بزرگ تاريخي را نديده نرفت. لحظه پر شكوه ستم سوز آزادي. لحظه به گوش رسيدن غرش خلق ايران از ملك ايرانزمين. در روي زمين او با خون خود نوشت كه ايمان دارد آن كليد سعادت و بهروزي مردم ايران در كوله بار رزم مجاهدين است كه به قفل ميهن ميخورد. او اين را سرود و ستاره اي شد. كه به صداقت و وفاداري يارانش به برنامه ده ماده اي قسمي سرخ خورد. جان لنن بزرگ و همه مجاهدين فدايي و پيكاري و مردمي و ميرزاي كوچك و ميرزاده عشقي و شاملو.
اين تازه مدل حساب اين دنياييش. درنگ هم نكرده و نمي كنيم. سرمايه گذاري فردوسي را حتما كه سودي هست. سودي كلان. يا مرگ يا آزادي. فقط جوان هاي بورژه سرتاسر سپاه روس و فرنگ و باختر را حريف هستند. همچون سرداران داخل، يكي از ديگري زبردست تر و چابك تر. آراسته به سه تيغ اهريمن سوز، استوار بر اسب هاي تازان چاپاري، عطر آزادي هر لحظه مي پراكنند و شهد اميد مينوشانند به هر تشنه كه ميرسند و از هر كوچه كه ميگذرند. به سرعت نور. پيام آوران تروري بس مهيب. با شدتي كه مادر زمين ميطلبد. ترور شب شكاف و خميني سوز و آب آور. نميشود كه انقلاب براي خميني خوب باشد فقط تا ابد. اگر انقلاب خوب است براي همه خوب است. اگر بد است پايان انقلاب اسلاميتان را اعلام كنيد تا نه به شكنجه و اعدام رايج شود.
يك پيشنهاد دارم براي آخوندها. براي جاودانه شدن حكومتشان. يك ريال هم هزينه روي دستشان ندارد. اينكه يك لحظه از آن ريش اقتدار ولاييشان گرو بگذارند، به گروهك تروريستي منافقين نه چهل سال، كه همان شش ماه خودشان را فرجه دهند. در بهترين دمكراسي خاورميانه تحقق چنين امري مثل آب خوردن بايد باشد. .....اين كمترين حق يك گروهك تروريستي ست كه او هم بازي داده شود. بعد ببينيد خودتان ميخواهيد برگرديد؟ يك انتخابات ميگذاريم بساطش را هم بين المللتان بچيند. اصلا خود اوباما و پوتين هم بيايند نظارت. هر كه خواهان نابودي اين گروهك تروريستي ست هم حتما بيايد راي بدهد. ببينيم چه ميشود. فكر ميكنم پيشنهاد معقولي ست. تا جهان يك شش ماه تروريسم مدل منافقين كوردل را هم تجربه كند. تا تمام قسم و آيه هاي شما حقيقت يابد ابدي. تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد. هر تروريسمي كه مردم بيشتر پسنديد. نوش جانش!
و البته كه روز پوتين پوشيدن هم بسيار نزديك است. براي ارتش آزاديبخش ملي ايران. براي سپاه آقازادگان خميني.
عيب رندان مكن اي زاهد پاكيزه سرشت كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نيكم و گر بد تو برو خود را باش هر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت
همه كس طالب يارند چه هشيار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه كنشت
سر تسليم من و خشت در ميكده ها مدعي گر نكند فهم سخن گو سر و خشت
نا اميدم مكن از سابقه لطف ازل تو پس پرده چه داني كه كه خوب است و كه زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به كف آري جامي يك سر از كوي خرابات برندت به بهشت
ما زن و مرد جنگيم بجنگ تا بجنگيم           اباذر نوريزاد- ۱۹ مرداد ۱۳۹۵